عبید زاکانی
غزلیات
غزل شماره ۸۸: رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم من از این شهر اگر برشکنم در شکنم من از این کوی اگر برگذرم درگذرم بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم» قوت دست ندارم چو عنان میگیرم «خبر از پای ندارم که زمین می سپرم» این چنین زار که امروز منم در غم عشق قول ناصح نکند چاره و پند پدرم ای عبید این سفری نیست که من میخواهم میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم عبید زاکانی