عبید زاکانی
غزلیات
غزل شماره ۵۸: ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان سلطان نگر که مایهٔ مشتی گدا ببرد جان و دلی که بود مرا چون به پیش او قدری نداشت هیچ ندانم چرا ببرد میداد عقل دردسری پیش از این کنون عشقش درآمد از درم آن ماجرا ببرد سودای زلف او همه کس می پزد ولی این دولت از میانه نسیم صبا ببرد گفتیم حال عجز عبید از برای او نگرفت هیچ در وی و باد هوا ببرد عبید زاکانی