صامت بروجردی
اشعار مصیبت
شمارهٔ ۳۲ - خطبه حضرت سید سجاد(ع) در شام خراب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کرد در شام چو جا عترت سلطان انام بسکه دیدند جفا و ستم از مردم شام روزشان شد به نظر تیره تر از شام ظلام تا یکی روز یزید دغل نافرجام ***** سوی مسجد شد و اندر بر سجاد غریب کرد در منبر بیداد یکی زشت خطیب ***** چندی از دوره سفیان بیفزود حسب بست از حرمت اولادی علی چشم ادب ناسزا گفت بسی او به شهنشاه عرب قلزم بحر خدا زین العبا شد به غضب ***** گفت خاموش که حق بشکند ای سک دهنت ز چه رو نیست حیائی ز رسول ز منت ***** کرد پس حجت کبرای خدا رو ببزید صاحب منبر از او رخصت منبر طلبید پسر هند نداد اذن بدان شاه وحید آخر از خواهش حضار چو ماذون گردید ***** بنهاد او ز شرف پا بسر منبر تاج شد رسول عربی بار دیگر در معراج ***** آن کلام الله ناطق سپس حمد و ثنا گفت با قوم منم زاده مکه و منا شرف رکن حرم زینت زمزم و صفا که نموده به روا بذل ز کوه فقرا ***** خلف صدق نبی مهتر حجاج منم سبط شاه قرشی رهرو معراج منم ***** منم از نسل رسولی که تمام لاهوت مه و خورشید و سپهر و ملکوت و جبروت عرش و لوح و قلم و ملک دنی و ناسوت حمل و ثور و بروجات کواکب تاحوت ***** خاک و باد و آتش و آب آنچه در اقلیم وجود همه را ساخته یزدان از طفیلش موجود ***** هست جددگر من علی خیبر گیر آنکه باشد ز خدا بر همه مخلوق امیر جده ام فاطمه منصوصه نص تطهیر همه دانید یکایک ز صغیر و ز کبیر ***** که حسن هست عموی من و فخر ثقلین پدرم سبط نبی خسرو مظلوم حسین ***** منم آن کس که لب تشنه لب فرات چو سکندر که نخورد آب حیات از ظلمات منشی غم بوی از تشنه لبی داد برات پدرم را جگر سوخته شد قطع حیات ***** عاقبت شمر جفا کار به نزد دریا سر او را لب عطشان ز قفا کرد جدا ***** قد هفتاد و دو تن جمله چو نخل شمشاد زدم خنجر و شمشیر و سنان جلاد پیش چشم من بیمار به هامون افتاد این منم با سر ایشان که به آه و فریاد ***** دسته بسته به سوی شام خراب آمده ام حجت حقم و در بزم شراب آمده ام ***** این زنانی که به همراه من زار بود حرم حترم احمد مختار بود زینب بی کس و کلثوم دل افکار بود که به مثل اسراء در سر بازار بود ***** این قدر خاک محن بر سر ما کرد ایام که بر آل زنا همچو کنیزم و غلام ***** کس نگوید به یزید ای ز تو اسلام بننک این زنان آًل رسولند نه از اهل فرنگ کار بر زینب بیچاره مکن چندان تنگ مکن از چوب لب خشک حسین نیلی رنگ ***** که دل خون شده اش بدتر از این خون گردد (صامت) از محنت این واقعه مجنون گردد صامت بروجردی