رضیالدین آرتیمانی
رباعی ها
رباعی شماره ۳۱ رباعی شماره 40
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ناصح چکنی زبانم از پندم مبند یکبار بیا ببین در آن سرو بلند گر چشم ز روی او توانی برداشت من نیز دل از غمش توانم بر کند آنانکه علم به عالم تجریدند علامهٔ دانشند و عین دیدند ناکشته، تر و خشک جهان را کشتند نادیده بد و نیک جهان را دیدند در صومعه و مدرسه دیار نبود در هر دو جهان واقف اسرار نبود بودند همه لنگر آن عالم لیک از عالم دل کسی خبردار نبود ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود چون اهل زمان نه ایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود مجنون که تمام محو لیلی نشود شایستهٔ انوار تجلی نشود گفتی که به عشق دل تسلی گردد عشق آن باشد که دل تسلی نشود یک جرعه هر آنکه از می ما نو شد عیب و هنر تمام عٰالم پوشد ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد گاهیم چو مرده در کفن میسازد گاهی از من، هزار من میسازد میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم این میسوزد که او بمن می سازد گه مجنونم به دشت و کو میسازد گه معقولم به گفتگو می سازد گویند که نیکو نبود ساختگی بس از چه نکوست آنچه او میسازد ای رتبهٔ تاج و تخت را کرده بلند وی گردن سرکشانت در خم کمند شاهست سوار گشته بر اسب سمند یا کرده طلوع آفتاب از الوند خاکم که به هیچ کس گذارم نبود آبم که به هیچ کس مدارم نبود بادم که به هیچ جا قرارم نبود نارم که ز سوختن کنارم نبود رضیالدین آرتیمانی