شیخ بهایی
موش و گربه
حکایت ۲۶
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آورده اند که پادشاهى در ملک روم بود و غلامى داشت بسیار زیرک و دانا، آن پادشاه روزى خواست که آن غلام را سرمایه اى داده بجانب هندوستان روانه نماید تا جهت او متاعى چند خریدارى کند. پس وزیر را طلبید و گفت: مبلغ دوازده هزار زر تحویل این غلام کن و در دفتر ثبت نماى تا رفته قدرى اقمشه ى هندى خرید نماید و بیاورد، چون وزیر حسب الامر پادشاه زر را تحویل غلام نمود، در دفتر باین مضمون ثبت نمود: از سر کار پادشاه سفیه و نادان مبلغ دوازده هزار زر تحویل فلان غلام دانشمند گردید و بفلان تاریخ روانه ى هند گشت که بجهت سر کار متاع خریدارى نماید. روز دیگر قبض تحویل را با دفتر برداشته نزد پادشاه برد که تا پادشاه قبض را ببیند و برات بدهد، چون قبض و ثبت بنظر پادشاه رسید پادشاه ملاحظه نمود و در حال وزیر را طلبید و گفت: اى وزیر! از من چه سفاهت و بیعقلى بتو ظاهر شده که مرا در دفتر سفیه و نادان نوشته یى؟!. وزیر گفت: اى پادشاه! غلام هندى و زر خرید را که دوازده هزار زر بدهى و روانه ى هند نمائى، سفاهت از این بیشتر میشود؟. پادشاه گفت: بچه دلیل؟. وزیر گفت: بدلیل آنکه غلام سیاه هندى زر خرید که باین سرمایه ى بزرگ معاودت بهند نماید، بچه عقل دیگر بار بازگشت باینجا خواهد نمود که محکوم بحکم و بنده ى فرمان شما باشد البته عیب میداند و نقص عقل شمرد که برگردد زیرا که بدون تعب و رنج این سرمایه را مالک شده و مى تواند در مملکت خود باین مبلغ فرما نفرما باشد و در نهایت خوشوقتى گذران نماید. پادشاه گفت: گمان نمیرود. لابد خواهد آمد. وزیر گفت: اگر معاودت نمود و باز آمد باید آنچه را نسبت بپادشاه ثبت شده حک نمود و بجاى آن غلام را سفیه نوشت!. خلاصه آنچه وزیر گفت پادشاه نشنید و غلام را روانه ساخت و غلام چون بوطن خود رسید همانجا ساکن و مقیم گردید و بعیش و عشرت مشغول گشت و بازگشت ننمود. چون خبر بپادشاه رسید وزیر را طلبید و بسیار تحسین بر رأى و دانش او نمود و بخلع فاخره مخلع گردانید و او را ملقب بنیکو رأى نموده صاحب الفکر خطاب فرمود. اى موش! در خاطر دارى که میگفتى اگر گرسنه یى خود را بکو کنار خانه برسان شاید که کو کنارى دریابى و لقمه یى بربائى؟، حال دردسر بیش از این مایه ى سفاهت و نادانى باشد، پس اگر من بعد از این با تو مهربانى کنم البته نادان و سفیه باشم. گربه این را گفت و ناگاه موش را بکشت و بخورد و روانه ى منزل خود گردید. شیخ بهایی