شیخ بهایی
موش و گربه
حکایت ۱۷
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آورده اند که در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام، آن حضرت بى مهمان افطار نمیکرد. از قضا روزى واقع شد که مهمان بر آن حضرت نرسید و آن حضرت گرسنه بود. از خانه بتفحص مهمان بیرون آمد دید که در صحرا جماعتى میرفتند حضرت ابراهیم ایشان را دید پانزده نفر گبرند و بیل ها بر دوش گرفته بجائى میروند، ایشان را تکلیف بمهمانى کرد، آنها گفتند ما مردمانى هستیم فعله و کارکر بیچاره و هر یک از ما اطفال و عیال داریم، هر گاه ما خود مهمان شویم اهل و عیال ما بى معیشت خواهند بود، حضرت ابراهیم فرمود که اجرت عمله گى شما را نیز خواهم داد، بهر حال آن ها را راضى کرده بخانه آورده مهمان ساخت، چون گبران ضیافت را دیدند و اجرت هم گرفتند بیرون آمدند با خود گفتند که فى الحقیقه دین ابراهیم بر حق است زیرا مهمانى کند و اجرت هم دهد، در ساعت همه نزد حضرت ابراهیم برگشتند و کلمه ى طیبه شهادت بر زبان جارى ساختند و مؤمن و مسلمان شدند و رفتند. و چون بعثت سید کائنات محمد مصطفى صلى اللّه علیه و آله شد جبرئیل امین رسول خدا را از این معنى خبر داد و فرمود: اکرم الضیف و لو کان کافرآ. پس اى موش حکایت دیگر بشنو: شیخ بهایی