شیخ بهایی
موش و گربه
حکایت ۹
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آورده اند که روزى مریدى بنزد شیخى از مشایخ آن زمان رفت و گفت: یا شیخ! زن من حامله است، میترسم که دخترى بیاورد، توقع اینکه دعا کنى که از برکت انفاس شما، خدایتعالى پسرى کرامت کند. شیخ گفت: برو چند خربزه بسیار خوب با نان و پنیر بیاور تا اهل اللّه بخورند و در حق تو دعا کنند!. آن مرد گفت: بچشم!. بعد رفت و نان و پنیر و خربزه حاضر ساخت. پس از صرف و تناول، آن مرد را دعا نمودند، شیخ نیز دعا و فاتحه بخواند و گفت: اى مرد خاطر جمع دار که خداى تعالى البته تو را پسرى کرامت خواهد فرمود که در ده سالگى داخل صوفیان خواهد شد. چون مدت حمل بگذشت و حمل را بنهاد دخترى کریه منظر بود، آن مرد بسیار دلگیر گردید، بخدمت شیخ آمد در حالتى که همه ى مریدان نزد شیخ حاضر بودند گفت: یا شیخ؟! دعاى تو در حق من اثرى نکرد و حال اینکه شما تأکید فرمودى خداى تعالى پسرى کرامت خواهد فرمود، الحال دخترى بد ترکیب و کریه منظر متولد گردیده؟!! شیخ گفت: البته آن سفره که بجهت اهل اللّه آوردى باکراه بوده، چنانچه آنرا از راه رضا و صدق و ارادت آورده بودى البته پسرى میشد، در هر حال بنهایت خاطر جمع دار اگر چه دختر است لکن زیاده از پسر بتو نفع خواهد رسید، زیرا من در خلوت و مراقبت چنین دیدم که علامه خواهد شد. پس از این گفتگو، بدوماه دختر وفات یافت؟. آن مرد باز بنزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ! آن دختر نیز وفات یافت، غرض اینکه دعاى شما بهیچ وجه تأثیرى نکرد. شیخ گفت: ما گفتیم این دختر بیش از پسر بتو نفع میرساند، اگر زنده میماند بر مشغله ى دنیا دارى و آلودگى تو میافزود پس بهتر آنکه برحمت ایزدى پیوسته شد. روایت شده که چون شیخ این بگفت مریدان بیکبار برخاسته بر دست و پاى شیخ افتادند و پاى شیخ را بوسه میدادند و میگفتند: انشاء اللّه تعالى وجود شما را سلامت دارد که از این وجه ما را حیات تازه بخشیدى، حقا که نفس و دم پیر کامل، کم از دم عیسى نیست! چرا که گفته اند: فیض روح القدس ارباز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد الحمد اللّه و المنه که ما کسى را دست براه فن زده ییم که از پنهان و آشکار خبر میدهد. اى موش! کشف و کرامات صوفیه بدین نوع است که شنیدى و اگر باز چیزى از کرامات ایشان شنیده یى و یا خوانده یى بیان کن تا بشنوم!. موش گفت: اى گربه! تو در گرداب عتاب و عناد افتاده یى و انکار میکنى و اگر نه از براى تو صحبت میداشتم، اما گفتگوى تو قفل خاموشى بر دهن زده، زیرا که هر چه گفتم عیبى از آن در آوردى و مرا سرگردان ساختى. گربه گفت: اى موش! من عناد نمى کنم بلکه حجت و برهان میآورم، بخدا قسم که آنچه قبل از این از تصوف گفتى از صد یکى را جواب نگفتم و میخواستم که آنچه در خاطر دارى همه را از تو بشنوم و بعد از آن تو را از روى دوستى نصیحت کنم و بیان غلط ایشان را بر تو ظاهر گردانم و بر عالمیان هم روشن باشد که بر جستن و چرخیدن و سماع کردن و دروغ بجاى کرامت گفتن کى از عقل و دانش است، بلکه در کمال کودکى و حماقت است. بارى اى موش! تو آنچه از تذکره ى ایشان شنیده ى بگو بعد از آن آنچه بنده خاطر نشان تو کنم قبول کن! موش گفت: اى گربه! کرامت از مشایخان خراسان بشنو، گربه گفت: بیان کن! لکن چرا وصف مشایخ میکنى و نام نمى برى؟ موش گفت: اى گربه نام بردن مصلحت نیست، توقع دارم که تو هم نام نگوئى تا نسبت بعضى از بیخردان نباشد، حالا گوش بده و کرامات بشنو!: شیخ بهایی