شیخ بهایی
موش و گربه
حکایت ۴
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون آیه توبه نازل شد، خداوند عالمیان آنمرد نباش را مغفرت داد. اما هنگامیکه آن آیه در شأن حضرت رسول اللّه نازل شد در آنوقت ابلیس پرتلبیس حاضر شد، بسیار بگریست و مظطرب بود، خود را در سر کوه بلندى رسانید و هر دو دست خود را برداشته فریاد میکرد، فرزندان او همگى حاضر شدند و دیدند که پدر ایشان بسیار مظطرب است پرسیدند: اى شیخ! تو را چه میشود که چنین مبتلا شده یى؟ گفت: اى فرزندان! مرا قصه ى مهمى رخ نموده است که حد و وصف ندارد من بسبب سجده نکردن بآدم رانده ى درگاه شدم و مردود شدم و آن وقت که مرا از درگاه راندند کمر عداوت فرزندان آدم را بر میان بسته و خوشدل شدم و با خود گفتم که شب و روز سعى در فریب دادن فرزندان آدم میکنم و نمیگذارم که یکى از فرزندان آدم متابعت امر الهى نمایند و ببهشت روند بلکه همه را گمراه کرده بدوزخ اندازم، حالا خداوند عالمیان آیه ى توبه برسول خود محمد فرستاده و هر کس گناهى کرده باشد چون توبه کند خداى تعالى توبه ى او را قبول میکند و میآمرزد، در اینصورت کار من تباه شده و نمیدانم در این کار چه تدبیر کنم هر یک از فرزندان آن لعین وجه ها و عذرها گفتند، ابلیس قبول نمیکرد، ناگاه پسر بزرگ شیطان که خناس نام داشت برخاست و گفت: اى پدر بزگوار! چون فریب و گمراهى آدمیان بدست ماست و همچنین که فریب میدهیم در امرهاى قبیح که رضاى خدا در او نیست، همچنین فریب مى دهیم ایشان در نکردن توبه که دفع الوقت نمایند. تا وقت مقتضى گردد و بى توبه از دنیا روند. ابلیس چون این سخن را از پسر بزرگ خود خناس شنید برخاست و پیشانى او را بوسید و گفت در میان همه فرزندان من، ارشد و رشیدتر توئى!. پس اى موش! اگر فریب شیطان نخورده یى چرا حالا در حضور من توبه میکنى؟ موش گفت: اى شهریار! بسیار آگاهى دادى مرا، اما خواجه حافظ علیه الرحمه سخنهاى خوب در دیوان خودش گفته، اگر کسى فهم نموده و بآنها کار کرده باشد خوب است. گربه گفت: من نقل از قران میکنم و حدیث میگویم و تو از قول خواجه حافظ سخن میگوئى؟ موش گفت: اما تو حقیقت معنى نمیگوئى، در غزلى حافظ در باب توبه فرمودن و توبه نکردن سخنى گفته. گربه گفت: از این صریح تر بیان کن تا فهمیده شود. موش گفت: اى شهریار! روزه دارم و در روزه غزل خواندن هر چند باطل میکند و میترسم که مبادا خاطر شهریار را ملالى بهم رساند، معهذا میگویم: واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشکلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند گربه گفت: اولا اینکه من گناهى نکرده ام و هر گاه هم گناهى کرده باشم از کجا بر تو ظاهر شده که مرا بتوبه دلالت و ارشاد میکنى؟!. موش گفت: اى شهریار! از رأى و دانش شما بعید است که چون من حقیرى شما را باید نصیحت کنم، اما چون لازم مباید علاجى نیست باید بگویم که تصوف و پرهیزگارى از خصائص ادیان و مذاهب است و من آنرا در تو نمى بینم!. گربه گفت: اى نابکار! هر چیز در محل خود بکار میآید، در غیر محل خود کمال حماقت و نادانى حاصل میگردد، سخاوت و مروت با فقیران ستم دیده و دیانت بصاحب دین و انصاف در امور و رستگارى و حسن معاملات و خود شکنى آنها که تو از من طلب میکنى بدان مینماید که کسى از براى دفع گرما پوشش خواهد و آتش افروختن، و در محل سرما پوشش انداختن و آتش نسوختن. کس از براى زمستان نخواست سایه ى بید کسى ز شدت گرما بر آفتاب نرفت موش گفت: اى شهریار! قضا را در آنوقت بجا آوردن از فرط بنده نوازى و کمال کار سازى میباشد، نشنیده یى که گفته اند؟: چه نقصان کز پریشانى ز باغى ببوى گل ببالا بر دماغى اى شهریار! اگر در اینوقت این فقیر دور از خانمان را مرخص بسازى، سخاوت از این بهتر چه باشد؟ و اگر اینهمه مرا آزار نرسانى و بر بیچارگى من رحم کنى و از من در گذرى، مروت از این بهتر چه باشد؟ و اى شهریار! اگر فکرى کنى که این موش بیچاره از سفره ى من نانى نخورده و از کوزه ى من آبى ننوشیده و بدین جهت ضرر از من دفع کنى و بدین معنى دست از من بردارى، دیگر از این انصاف بیشتر نمیاشد، و شما دانسته یى که دنیا دار مکافاتست و هر کسى که ستم و بیمروتى در حق بیچاره یى کند، عاقبت خود در چنگال بیمروتى گرفتار میشود و دیگر هر قدر عجز و التماس کند درگیر نشود. خدائى که بالا و پست آفرید زبر دست و هم زیر دست آفرید دیگر، اى شهریار مناسب حال من و شما، شیخ سعدى در گلستان گفته است: گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ امروز مرا مى بینى که در دست تو گرفتارم و تو نمى بینى و در خاطر نمیآورى روزیرا که خود گرفتار باشى و چون من هر چند عجز کنى در نگیرد، بترس از روزى که بروباهى برخورى که با تو شیرى کند و تو در چنگال او چون من عاجز و بیچاره باشى! گربه اینها را میشنید و با خود میگفت که اگر تندى کنم از راه دانش دور است، ترسم که از دست من بیرون رود، آنگاه پشیمانى سودى ندارد، پس چون آنکه او با من در مقام حیله است و میخواهد بچرب زبانى از دست من بیرون رود، منهم بدلیل و تمثال و نظیر، او را فریب داده بحیطه ى تصرف در آورم و اگر رام نگردد و میسر نشود نه او صوفى و نه من طالب علم، از روى مسائل حجت بر او تمام کنم و او را بگیرم و اگر ممکن نشود از گفتگوى صوفیانه او را اعلام کرده بدست آورم، پس گربه اول بر خود فروتنى و نصایح قرار داد. موش گفت: اى شهریار! از گفتگوى من در تفکر ماندى، چرا جواب نمیگوئى؟. گربه گفت: آنچه تو را در دلست، مرا در خاطر است، زیرا که تو از من بد دل شده یى و سخن مرا نقیض میدانى و من ترک تعلقات دنیا را کرده ام، بدلیل و حدیث سید کائنات که: ترک الدنیا رأس کل عبادة و حب الدنیا رأس کل خطیئة ترک دنیا سر عبادتست و حب دنیا سر خطاهاست، از اینجهت است که بگیر آمدم و میخواهم که لاقیدى و گوشه نشینى برگزینم تا وقت درآید که در ترک تعلقات دنیا، لذتها یابم، و گفته اند: بیا و ترک تعلق کن و بعیش گراى که کاف ترک تعلق، کلید هر گنجست اى موش! دنیا محل فناست، اهل دنیا نادان و غافل و بیخبر؟ چنان مردمان جاهل بى زاد و راحله و بى رفیق در بیابان پر خار و عمیق از عالم بیخودى، در سنگلاخ بیابان سفر کنند و در عقبشان دزدان خونخوار در کمینگاه و طراران پر مکر و حیله وران، در پیش روى ایشان چاه عمیق، و آنها از بیخودى غفلت که دارند بعقب و حوالى و حواشى خود نمیگردند تا آنکه دزدان، ایشان را گرفته برهنه میکنند. موش گفت: اى شهریار! تو از کجا این حالها را مشاهده کرده یى و این مرتبه از چه کس یافته یى؟ اگر بیان نمائى کمال مرحمت کرده باشى. گربه گفت: میخواهم که از براى تو نظیرى بیاورم صحیح و صریح بکمال بلاغت نظم و نثر بحقیقت آراسته، اما اگر هوسى دارى بیان کنم که گفته اند: از براى نادان دانش بکار بردن و بر کم فهمان عبارت پردازى کردن، عقد گوهر بر گردن خر بستن است. موش گفت: اى شهریار! دانش سنگ محک است، شهریار را آنچه بخاطر میرسد بیان کند، هر کرا بصیرتى هست، درک میکند و میداند، و کسى را که بصیرت ندارد نقصان بکمال عقل اهل دانش نمیرسد، اگر جواهر فروش بساط گستراند و اوباشى جواهر او را نشناسد، بر جوهر جوهرى کسرى و نقصانى نخواهد بود، و تو در بیان نمودن شفقت فرما گربه گفت: اى موش، دانسته و آگاه باش که: شیخ بهایی