شیخ بهایی
موش و گربه
حکایت ۲
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گربه گفت: بدان اى موش! در چندى قبل از این، گذرم افتاد در مدرسه یى بحجره ى طالب العلمى، قضا را در آن حجره کثرت موش بمرتبه یى بود که حد و حصر نداشت و تو میدانى که در حجره طالب علم بغیر از کاغذ و پشتى و کتاب و نمد زیر پائى چیز دیگر نیست، و موشان از عداوت قلبى و ظالمى که جبلى ذات ایشانست، هجوم بکتابهاى طالب علم میآوردند و کاغذهاى طالب علم را پاره پاره و نابود میکردند و لیقه از دوات او بیرون میآوردند و دستار سر طالب علم را ضایع مینمودند و نمد حجره را سوراخ میکردند. آن طالب علم از دست موشان عاجز بود تا آنکه من داخل آن حجره شدم و موشى را گرفتم، طالب علم را خوش آمد، در حال ته سفره یى که داشت بمن داد و هر روز مرا بسیار عزت میکرد تا مدتى چند بگذشت، روز بروز در کشتن موشان سعى میکردم و ایشان را بجزاى خود میرسانیدم تا چنان شد که قلیلى موش که مانده بود از من گریزان شدند و طالب علم چون این مردى را از من مشخص کرد مرا پیش طلبید و دست بر سر و رو و دهن من میکشید و میگفت: اى سنور خیر مقدم! مرحبا مرحبا، اجلس عندى! و هر روز مرا غایط در خاک کردن و پنهان نمودن تعلیم میکرد و همچنین تعلیم بعضى کلمات در اصول و فروع میداد، نمى بینى که ما گربه ها معو معو میکنیم به مد و تشدید میگوئیم، و دیگر بسیار مسأله هاى شرعى یاد گرفتم، اکنون در درس و بحث مهارت تام دارم و بکمال صلاح آراسته، و یقین کردم که آزار امثال شما، مردم را عبادتست. موش گفت: از کجا میگوئى؟ گفت: از روى دلیل و حدیث. موش گفت: بیان فرما گربه گفت: اى موش! شنیده ام که در حدیث است هر کس از قرار قول و حدیث رسول صلى اللّه علیه و آله عمل کند عبادتست. موش گفت: بلى گربه گفت: هم در حدیث است که موذى را باید کشت و نیز ظاهرست که هیچ مخلوقى عزیزتر و مکرم تر از آدم نیست، پس هرگاه قتل آدم موذى واجبست، تو کیستى؟ حیات و ممات تو چه چیز است؟ موش گفت: اى گربه! اگر تو طالب علمى من نیز مدتى در مدرسه بوده ام و از مسأله هاى شرعى عارى نیستم و چند سال قبل از این در بقعه ى شیخ سعدى علیه الرحمة مجاور بودم و صوفى شدم و در تصوف مهارت تمام دارم. گربه گفت: بسیار خوب گفتى که ما را از حال خود خبر دادى. موش گفت: بلى گربه گفت: پس کسى که نیک دیده و فهمیده باشد چرا ترک حرام خوردن نکند و مدام سعى در خوردن مال مردم کند. موش گفت: مگر نشنیده یى که خداوند عالمیان کوه کوه گناه را میبخشد؟ و همچنین در پیش دیوار مسجدى روزى نشسته بودم که واعظى موعظه میکرد و میگفت خداوند عالمیان توبه ى بندگان خود را مغفرت گردانیده. گربه گفت: اى موش! مگر تو نشنیده یى که ما هم آفریده ى خدائیم این موعظه را بیان نما تا بشنویم و به بینیم صحت دارد یا ندارد! موش گفت: عرض میکنم، زمانى مستمع باش تا آنچه شنیده ام بیان کنم. شیخ بهایی