شیخ بهایی
نان و حلوا
بخش ۱۸ - حکایة العابد الذی کان قوته العلف لیأمن دینه من التلف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوجوانی از خواص پادشاه می شدی، با حشمت و تمکین، به راه دل ز غم خالی و سر پر از هوس جمله اسباب تنعم پیش و پس بر یکی عابد، در آن صحرا گذشت کاو علف می خورد، آن آهوی دشت هر زمان، در ذکر حی لایموت شکر گویان کش میسر گشت قوت نوجوان سویش خرامید و بگفت: کای شده با وحشیان در قوت جفت! سبز گشته، چون زمرد، رنگ تو چونکه ناید جز علف در چنگ تو شد تنت چون عنکبوت، از لاغری چون گوزنان، چند در صحرا چری؟ گر چو من بودی تو خدمتگار شاه در علف خوردن نمی گشتی تباه پیر گفتش: کای جوان نامدار کت بود از خدمت شه افتخار گر چو من، تو نیز می خوردی علف کی شدی عمرت در این خدمت تلف؟ شیخ بهایی