شاه نعمت الله
مثنوی ها
شمارهٔ ۶۷: در هر آن پیرهن که خواهی مرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در هر آن پیرهن که خواهی مرد خواه کرباس گیر و خواهی برد هم در آن پیرهن شوی محشور در ما صبیح دیده ام مسطور آنکه گوید که پیرهن این است گو بگو ظاهر سخن این است ور بگوید که پیرهن بدن است یوسفی در درون پیرهن است ممکن است این و آن ولی بر ما پیرهن از صفت بود جان را جامهٔ جان چنان که یافته ای هم تو پوشی همان که بافته ای آنچه رشتی و بافتی جانا خود بپوشی پلاس یا دیبا گر پلاس است جامه ات آن دم هیچ سودی ندارت ماتم ور حریر است و جامهٔ شاهی خوش بپوشش که خوشتر از ماهی پیرهن چون برون کنی از تن هنر و عیب تن شود روشن آشکارا شود چنانکه بود بنماید به تو همان که بود جامه از علم وز عمل می دوز جامه دوزی بیا ز ما آموز خلعت خاص پوش سلطانی حیف باشد که برهنه مانی خرقه دوزم ز وصلهٔ اخلاق بهر یاران خود علی الاطلاق هرکه را پیرهن چنین باشد یوسف او در آستین باشد گر چه بسیار جامه بخشیدیم به از این جامه ای نپوشیدیم بستان یادگار ما درپوش تاج بر سر نه و علم بر دوش جامهٔ آخرت چنین باشد آخر این سخن همین باشد گفت پیغمبر خدا که خدا این چنین گفت از کرم با ما هر که داند که من که سلطانم گر به بخشم گناه بتوانم عفو فرمایمش گناه تمام هیچ باکم نه از خواص و عوام سخنی با موحد است ای یار هر که شرک آورد رود در ناز ما نداریم شرک و می داند گر به بخشد گناه بتواند پای تا سر همه گنه کاریم لیکن امید عفو می داریم شاه نعمت الله