شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰: منم که روی ترا بینقاب میبینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
منم که روی ترا بی نقاب میبینم منم که در شب و روز آفتاب میبینم توئی که پرده ز رخسار خود برفکندی که تا جمال ترا بیحجاب میبینم عجب عجب که به بیداری توان دیدن مگر مگر که من این را بخواب میبینم خیال جمله جهانرا بنور چشم یقین بجنب بحر حقیقت سراب میبینم ندانم از چه سبب تشنه ام چو من خود را بذات و نعت و صفت عین آب میبینم اگر شوند ز من مست عالمی چه عجب از آنکه من همه خود را شراب میبینم مرا بهیچ کتابی مکن حواله دگر که من حقیقت خود را کتاب میبینم چه باده خورد دل مغربی که من خود را بسان نرگس مستت خراب میبینم شمس مغربی