شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۷۰: ز قدرت سرو بستان آفریدند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز قدرت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند ز حسن روی تو تابی عیان شد از آن خورشید رخشان آفریدند ترا سلطانی کَونین دادن پس آن گه تخت سلطان آفریدند از آن سرچشمه نوش حیاتت بگیتی آب حیوان آفریدند ز چشم فتنه جوی دلفریبت هزاران چشم فتّان آفریدند لب و دندان او را تا بدیدند در و یاقوت و مرجان آفریدند ز خطّ عارض و نور جیبش بت و شمع و شبستان آفریدند نبد مردی و میدانی جهانرا که او را مرد میدان آفریدند که تا از زلف او زنّار بندند بسی کس را پریشان آفریدند چو عکس و زلف رخسارش نمودند بگیتی کفر و ایمان آفریدند برای سجده بردن پیش رویت جهانی را مسلمان آفریدند مر آنرا وعده دیدار دادند مر اینرا بهر نیران آفریدند یکی را بهر طاعت خلق کردند یکی را بهر عصیان آفریدند یکی از بهر مالک گشت موجود دگر از بهر رضوان آفریدند بصحرائی جهان را برگذشتند تماشا را گلستان آفریدند چو عزم جویبار دهر کردند در او سرو خرامان آفریدند گذر کردند بر صحرای امکان دو عالم را ز امکان آفریدند بظاهر ملک جسم آباد کردند بباطن عالم جان آفریدند که تا باشد نموداری ز علمش جهان را از پی آن آفریدند چو حسن خویشتن را جلوه دادند جهانی پر ز خوبان آفریدند بر افکندند چون پرده ز رخسار برای جلوه انسان آفریدند ز اشک عاشقان او بگیتی درو دریای عمان افریدند دلم را در خم زلفش بدیدند از آنجا کوی و چوگان آفریدند برای عاشقان از هجر وصلش هزاران درد و درمان آفریدند دلیل خویشتن هم خویش بودند بدان منکر که برهان آفریدند چو خود خوردند باده، مغربی را چرا سرمست و حیران آفریدند؟! شمس مغربی