شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۴۹: آنکس که دیده در طلب او مسافر است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آنکس که دیده در طلب او مسافر است عمریست تا که در دل و جانم مسافر است وانکس که دید روی بتان حسن روی اوست در حسن روی خویش بهردیده ناظر است دل را بسحر غمزه خوبان همی برد آن غمزه را نگر که زهی غمزه و ساحر است از چشم او مپرس که ترکیست جنگجوی از زلف او مگوی که هندوی کافر است گفتم که مگر ذاکرم آن دوست را بخود خود راست کز زبان من آندوست ذاکر است غایب نباش یک نفس از دوست زانکه دوست در غیبت و حضور تو پیوسته حاضر است حسن وی است آنکه مرا ورانه اوّلست عشق من است آنکه مرا ورانه آخر است کز فنون عشوه گری ماهر است دوست دل از فنون عشوه گری سخت ماهر است ایمغربی نو دیده بدست آر زانکه دوست چون آفتاب در رخ هر ذره ظاهر است شمس مغربی