شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۹: بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را چو واحد کردی اعدادت نشاید سر بسر واحد چو فردائی یکی بینی پری و دی فردا را ز کثرت سوی وحدت شو ز وحدت سوی کثرت آی ز راه وحدت و کثرت توان دانستن اسما را چه دانی زیر و بالای زمین و آسمان چون تو ندید استی تو ور خود زیر بالا را چو مستی نسخه جانان فرو رو در خود و ادوان ز پنهانی و پیدائیست این پنهان و پیدا را الا ایمغربی عنقای مغرب را اگر گوئی برون از مشرق و مغرب بباید جست عنقا را شمس مغربی