رهی معیری
منظومه ها
سنگریزه: روزی به جای لعل و گوهر سنگریزه ای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزی به جای لعل و گوهر سنگریزه ای بردم به زرگری که بر انگشتری نهد بنشاندش به حلقه زرین عقیق وار آنسان که داغ بر دل هر مشتری نهد زرگر ز من ستاند و بر او خیره بنگریست وانگه به خنده گفت که این سنگریزه چیست؟ حیف آیدم ز حلقه زرین که این نگین نا چیز و خوار مایه و بی فدر و بی بهاست شایان دست مردم گوهرشناس نیست درزیر پا فکن که بر انگشتری خطاست هر سنگ بدگهر نه سزاوار زینت است با زر سرخ سنگ سیه را چه نسبت است؟ گفتم به خشم زرگر ظاهر پرست را کای خواجه لعل ز آغوش سنگ خاست ز آنرو گرانبهاست که همتای آن کم است آری هر آنچه نیست فراوان گرانبهاست وین سنگریزه ای که فراچنگ من بود خوارش مبین که لعل گرانسنگ من بود روزی به کوهپایه من و سرو ناز من بودیم ره سپر به خم کوچه باغ ها این سو روان به شادی و آن سو دوان به شوق لبریزه کرد از می عشرت ایاغها ناگاه چون پری زدگان آن پری فتاد وز درد پا ز پویه و بازیگری فتاد آسیمه سر دویدم و در بر گرفتمش کز دست رفت طاقتم از درد پای او بر پای نازنین چو نکو بنگریستم آگه شدم ز حادثه جانگزای او دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است من خم شدم به چاره گری در برابر خویش و آن مه نهاد بر کف من پای نرم خویش شستم به اشک پای وی و چاره ساختم آن داغ رابه بوسه لبهای گرم خویش وین گوهری که در نظرت سنگ ساده است برپای آن پری چو رهی بوسه داده است رهی معیری