رهی معیری
منظومه ها
گنجینه دل: چشم فروبسته اگر وا کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم فرو بسته اگر وا کنی در تو بود هر چه تمنا کنی عافیت از غیر نصیب تو نیست غیر تو ای خسته طبیب تو نیست از تو بود راحت بیمار تو نیست به غیر از تو پرستار تو همدم خود شو که حبیب خودی چارهٔ خود کن که طبیب خودی غیر که غافل ز دل زار توست بی خبر از مصلحت کار توست بر حذر از مصلحت اندیش باش مصلحت اندیش دل خویش باش چشم بصیرت نگشایی چرا؟ بی خبر از خویش چرایی؟ چرا؟ صید که درمانده ز هر سو شده ست غفلت او دام ره او شده ست تا ره غفلت سپرد پای تو دام بود جای تو ای وای تو خواجهٔ مقبل که ز خود غافلی خواجه نه ای بندهٔ نامقبلی از ره غفلت به گدایی رسی ور به خود آیی به خدایی رسی پیر تهی کیسهٔ بی خانه ای داشت مکان در دل ویرانه ای روز به دریوزگی از بخت شوم شام به ویرانه درون همچو بوم گنج زری بود در آن خاکدان چون پری از دیدهٔ مردم نهان پای گدا بر سر آن گنج بود لیک ز غفلت به غم و رنج بود گنج صفت خانه به ویرانه داشت غافل از آن گنج که در خانه داشت عاقبت از فاقه و اندوه و رنج مرد گدا مرد و نهان ماند گنج ای شده نالان ز غم و رنج خویش چند نداری خبر از گنج خویش؟ گنج تو باشد دل آگاه تو گوهر تو اشک سحرگاه تو مایهٔ امید مدان غیر را کعبهٔ حاجات مخوان دیر را غیر ز دلخواه تو آگاه نیست زآن که دلی را به دلی راه نیست خواهش مرهم ز دل ریش کن هر چه طلب می کنی از خویش کن رهی معیری