سیف فرغانی
غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
غزل شماره ۱۱۳: اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی تو از رو پرده برگیر و همی کن عالم آرایی سزای وصف روی تو سخن در طبع کس ناید که در تو خیره می ماند چو من چشم تماشایی میان جمع مه رویان همه چون شب سیه مویان تو با این روی چون خورشید همچون روز پیدایی ترا لیلی نشاید گفت لیکن عاقل از عشقت عجب نبود که چون مجنون برآرد سر به شیدایی منم از عشق روی تو مقیم خاک کوی تو مگس از بهر شیرینی ست در دکان حلوایی اگر در روز وصل تو نباشم جمع با یاران من و آه سحرگاه و شب هجران و تنهایی مرا با غیر خود هرگز مکن نسبت، مدان مایل مسلمان چون کند نسبت مسیحا را به ترسایی میان صبر و عشق ای جان نزاع است از برای دل که اندر دل نمی گنجد غم عشق و شکیبایی حرم بر عاشقان تنگ است از یاران غار تو چو سگ بیرون در خسبم من مسکین ز بی جایی عزیز مصر اگر ما را ملامت گر بود شاید تو حسن یوسفی داری و من مهر زلیخایی ز جان بازان این میدان کسی همدست من نبود که من در راه عشق تو به سر رفتم ز بی پایی چو سعدی سیف فرغانی به وصف پستهٔ تنگت چو طوطی گر سخن گوید کند ز آن لب شکرخایی چو جنت دایم اندر وی همه رحمت فراز آید «تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی» سیف فرغانی