سیف فرغانی
غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
غزل شماره ۱۰۳: ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری پیداست بر رخ تو آثار بختیاری اندر بیان نگنجد وندر زبان نیاید از عشق آنچه دارم و از حسن آنچه داری ای نوش داروی جان اندر لبت نهفته با مرهمی چنینم چون خسته می گذاری افغان و زاری من از حد گذشت بی تو گر چه بکرد بلبل بی گل فغان و زاری امیدوار وصلم از خود مبر امیدم صعب است ناامیدی بعد از امیدواری چون خاک اگر عزیزی بنشست بر در تو هر جا که رفت از آن پس چون زر ندید خواری من با چنین ارادت در تو رسم به شرطی کز بنده سعی باشد وز همت تو یاری شیرین از آنی ای جان کز تلخی غم خود فرهادوار هر دم سوزی ز من برآری ای خوب تر ز لیلی هرگز مده چو مجنون دیوانهٔ دلم را زین بند رستگاری گل را نمی توانم کردن به دوست نسبت ای گل به پیش جانان در پیش گل چو خاری هر جا که سیف باشد بستان اوست رویش «چون است حال بستان ای باد نوبهاری» سیف فرغانی