سیف فرغانی
غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
غزل شماره ۶۴: من ز عشق تو رستم از غم خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من ز عشق تو رستم از غم خویش ور بمیرم گرفته ام کم خویش در درون خراب من بنگر لمن الملک بشنو از غم خویش زیر ابروت ماه رخسارت بدر دارد هلال در خم خویش کای تو در کار دیگران همه چشم نیک بنگر به کار درهم خویش بی من ار زنده ای به جان و به طبع تا نمیری بدار ماتم خویش ور سلیمان دیو خود باشی ای تو سلطان ملک عالم خویش، همچو انگشت خود یدالله را یابی اندر میان خاتم خویش شمع ارواح مرده را چو مسیح زنده می کن چو آتش از دم خویش همت اندر طلب مقدم دار می رو اندر پی مقدم خویش هر دم اندر سفر همی کن شاد عالمی را به فر مقدم خویش گر دلی خسته یابی از غم عشق رو از آن خسته جوی مرهم خویش دوست را گرنه ای تو نامحرم سر عشقش مگو به محرم خویش سیف فرغانی اندرین پرده هیچ ازین تیزتر مکن بم خویش سیف فرغانی