خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۷۵۷: هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من گو سر بباز در ره جانان چنانکه من لؤلؤ چو نام لعل گهر بار او شنید لالای او شد از بن دندان چنانکه من کو صادقی که صبح وصالش چو دست داد غافل نگردد از شب هجران چنانکه من وان رند کو که بر در دردیکشان درد از دل برون کند غم درمان چنانکه من ای شمع تا بچند زنی آه سوزناک یکدم بساز با دل بریان چنانکه من حاجی بعزم کعبه که احرام بسته ئی در دیده ساز جای مغیلان چنانکه من دل سوختست و غرقهٔ خون جگر ز مهر دور از رخ تو لالهٔ نعمان چنانکه من مرغ چمن که برگ و نوایش نمانده بود دارد دگر هوای گلستان چنانکه من گر ذوق شکر تو سکندر بیافتی سیرآمدی ز چشمهٔ حیوان چنانکه من زلف تو چون من ار چه پریشان فتاده است کس را مباد حال پریشان چنانکه من ابروت از آن کشید کمان بر قمر که او پیوسته شد ملازم مستان چنانکه من دیوانه ئی که خاتم لعل لب تو یافت آزاد شد ز ملک سلیمان چنانکه من هر کس که پای در ره عشقت نهاده است افتاده است بی سر و سامان چنانکه من ایوب اگر ز محنت کرمان بجان رسید هرگز نخورده انده کرمان چنانکه من خواجو کسی که رخش بمیدان شوق راند گو جان بباز بر سر میدان چنانکه من خواجوی کرمانی