خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۷۴۵: بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن قلم پوشیده می رانم که اسرارم نهان ماند اگر چه آتش سوزان به نی نتوان نهان کردن مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن مگو از دنیی و عقبی اگر در راه عشق آئی که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردن ورع یکسو نهد صوفی چو با مستان در آمیزد بحکم آنکه ممکن نیست پیش آتش افسردن مراد از زندگانی چیست روی دلبران دیدن حیات جاودانی چیست پیش دوستان بودن اگر لیلی طمع بودش که حسنش جاودان ماند دل مجروح مجنون را نمی بایستش آزردن هواداران بسی هستند خورشید درخشانرا ولیکن ذره را زیبد طریق مهر پروردن نگفتی بارها خواجو که سر در پایش اندازم ادا کن گر سری داری که آن فرضیست برگردن خواجوی کرمانی