خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۶۵۱: دوش میآید نگار بربرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش می آید نگار بربرم گفتم ای آرام جان و دلبرم دامن افشان زین صفت مگذر ز ما گفت بگذار ای جوان تا بگذرم گفتم امشب یک زمان تشریف ده تا بکام دل ز وصلت بر خورم گفت بی پروانه نتوان یافتن صحبتم را زانکه شمع خاورم گفتم از پروانه و خط در گذر من نه میر ملک و شاه کشورم یک زمان با من بدرویشی بساز زانکه من هم بنده ات هم چاکرم چون غلام حلقه در گوش توام چند داری همچو حلقه بر درم گفت آری بس جوانی مهوشی تا کنون جز راه مهرت نسپرم راستی را سرو بالائی خوشی تا بیایم با تو جان می پرورم گفتم از مهر جمالت گشته ام آنچنان کز ذره پیشت کمترم گفت آری با چنان حسن و جمال شاید ار گوئی که مهر انورم گفتم امشب گر مسلمانی بیا گفت اگر یک لحظه آیم کافرم گفت ار جان بایدت استاده ام گفت کو سیم و زرت تا بنگرم گفتمش گر سیم باید شب بیا گفت خلقت بینم از لطف و کرم گفتمش یک لحظه با پیران بساز گفت زر برکش که من زال زرم گفتمش گر سر برآری بنده ام گفت خواجو بگذر امشب از سرم خواجوی کرمانی