خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۵۴۱: یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش در جهان تاتار زلفش عنبر افشانی کند گر نسیم نافهٔ تاتار نبود گو مباش گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش گر بدانائی دلم اقرار نارد گومیار ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش منکه از جام می لعل تو مست افتاده ام گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین از سر بازار اگر بیزار نبود گو مباش گر ز می نبود شکیبم یک نفس عیبم مکن می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو برآر چون تو هستی گر ز من آثار نبود گو مباش زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی می کند عود اگر در طبلهٔ عطار نبود گو مباش خواجوی کرمانی