سلمان ساوجی
جمشید و خورشید
بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری: به پایان شد شب عیش ملاهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به پایان شد شب عیش ملاهی سپیدی گشت پیدا در سیاهی شب عیش و جوانی بر سر آمد شبم را صبح صادق در برآمد اگر چه صبح دارد خوش صفایی ولیکن نیستش چندان بقایی هوای دل ز سر باید برون کرد که وقت صبح می باشد هوا سرد از آن رو پشت من خم داد گردون که زیر خاک می باید شد اکنون خوشا و خرما فصل جوانی زمان عیش و عهد کامرانی نشاطم هر زمانی بر گلی بود سماعم بر نوای بلبلی بود گل و مل را جوانی می طرازد جوانی را گل و مل می برازد در آنبستان گه تخم مهر کارد که جای سنبل و گل برف بارد جوانی نوبهار زندگانیست حقیقت زندگانی خود جوانیست جوانا، قدر ایام جوانی به روز ناخوش پیری بدانی دل من در جوانی داشت طیری که دایم در هوا می کرد سیری کجا می دید آبی یا سرابی برآن سر خیمه می زد چون حبابی چو گل خندان لب و دلشاد بودم ز هر بادی چو سرو آزاد بودم نگشتم جز به گرد بزم چون جام نیامد در دل من خرمی خام دمی زین بیش جز بر روی گلگون نکردم روی چون آیینه اکنون رخ آیینه می بینم به آزرم که می آید ز روی خویشتن شرم سرابستان دل را شد هوا سرد گلستان رخم را شد ورق زرد چو چنگ از بزم می جویم کناری برم تاری چو از چنگست تاری ز جام می مرا خون در درونست میان ما و می افتاده خونست همی دانم می دوشین روشن که تلخ و تیز کرد امروز بر من؟ به پیری عادت و رسم مدامست طلب کردن ولی آن هم حرامست مرا قدیست چونین چون کمانی چنی و پوستی بر استخوانی چو چنگ از ضعف پیری شد سراپا رگ من یک به یک بر پوست پیدا قدم خم شد، ز قد خم چه خیزد؟ قدح چون خم شود آبش بریزد ز جامم جرعه ای ماندست باقی که آن بر خاک خواهم ریخت ساقی در آن مجلس که می با جرعه افتاد چه داد عشرت و شادی توان داد؟ دلیلا من ذلیل و شرم سارم به فضل و رحمتت امیدوارم زبانم را سعادت کردی آغاز کلامم را شهادت خاتمت ساز به اقبال آمد این دولت به پایان الهی عاقبت محمود گردان سلمان ساوجی