خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۷۲: دوش چون موکب سلطان خیالش برسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش چون موکب سلطان خیالش برسید اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکید نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید دلم ابروی ترا می طلبد پیوسته ماه نو گر چه شب و روز نباید طلبید خط مشکین که نباتست بگرد شکرت تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید خواجوی کرمانی