خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۶۶: وهم بسی رفت و مکانش ندید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وهم بسی رفت و مکانش ندید فکر بسی گشت و نشانش ندید هرکه در افتاد بمیدان او غرقهٔ خون گشت و سنانش ندید دیدهٔ نرگس بچمن عرعری همچو سهی سرو روانش ندید وانکه سپر شد بر پیکان او کشته شد و تیر و کمانش ندید موی چو شد گرد میانش کمر جز کمر از موی میانش ندید گر چه ز تنگی دهنش هیچ نیست هیچ ندید آنکه دهانش ندید عقل چو در حسن رخش ره نیافت چاره به جز ترک بیانش ندید دل که بشد نعره زنان از پیش کون ومکان گشت و مکانش ندید این چه طریقست که خواجو در آن عمر بسر برد و کرانش ندید خواجوی کرمانی