خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۰۶: تنم تنها نمیخواهد که در کاشانه بنشیند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تنم تنها نمی خواهد که در کاشانه بنشیند دلم را دل نمی آید که بی جانانه بنشیند ز دست بنده کی خیزد که با سلطان درآمیزد که کس با شمع نتواند که بی پروانه بنشیند دلی کز خرمن شادی نشد یک دانه اش حاصل چنین در دام غم تا کی ببوی دانه بنشیند اگر پیمان کند صوفی که دست از می فرو شویم بخلوت کی دهد دستش که بی پیمانه بنشیند مرا گویند دل برکن بافسون از لب لیلی ولی کی آتش مجنون بدین افسانه بنشیند دلم شد قصر شیرین وین عجب کان خسرو خوبان بدینسان روز و شب تنها در این ویرانه بنشیند چو یار آشنا ما را غلام خویش می خواند غریبست این که هر ساعت چنان بیگانه بنشیند بتی کز عکس رخسارش چراغ جان شود روشن چه دود دل که برخیزد چو او در خانه بنشیند خرد داند که گر خواجو رهائی یابد از قیدش چرا دور از پری رویان چنین دیوانه بنشیند خواجوی کرمانی