خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۴۰۵: بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست این خیالیست که در خاطر ما بنشیند چو تو برخیزی و از ناز خرامان گردی سرو برطرف گلستان ز حیا بنشیند هیچکس با تو زمانی بمراد دل خویش ننشیند مگر از خویش جدا بنشیند دمبدم مردمک چشم من افشاند آب بر سر کوی تو تا گرد بلا بنشیند بر فروزد دلم از نکهت انفاس نسیم گر چه شمع از نفس باد صبا بنشیند تو مپندار که دور از تو اگر خاک شوم آتش عشق من از باد هوا بنشیند من بشکرانهٔ آن از سر سر برخیزم کان سهی سرو روان از سر پا بنشیند عقل باور نکند کان شه خوبان خواجو از تکبر نفسی پیش گدا بنشیند خواجوی کرمانی