خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۳۳۰: لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر بر زر از رشتهٔ للی ترم یاد آمد زلف شبرنگ چو از عارض زیبا برداشت در شب تیره فروغ قمرم یاد آمد قامت سرو خرامان چو تصور کردم راستی از قد آن سیمبرم یاد آمد نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو سخن مردم کوته نظرم یاد آمد رخ و زلف و دهن تنگ تو چون کردم یاد از گل و سنبل و تنگ شکرم یاد آمد حسن رخسار تو زینگونه که عالم بگرفت صدمهٔ صیت شه دادگرم یاد آمد خواجو از پردهٔ عشاق چو برداشت نوا صبحدم نغمهٔ مرغ سحرم یاد آمد خواجوی کرمانی