سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۰۴: مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان بر هر طرف که سروت، یک روز می خرامد می روید از زمین تن، می بارد از هوا جان باد صبا ز کویت، جان می برد به دامن در حیرتم کز آنجا، چون می برد صبا جان؟ از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لب گر می شود میسر، سهل است گو بر آ جان در گوشه های چشمت جان جای کرد جانا زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟ سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان سلمان ساوجی