خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۹۱: من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد در آتشم ز آب رخش کاب رخ من می برد آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست طوطی خطش از چه رو پر بر شکر می گسترد سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش این دست بر سر می زند و آن جامه بر تن می درد من تحفه جان می آورم بهر نثار مقدمش وان جان شیرین از جفا ما را بجان می آورد زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر کاین قصد جانم می کند و آن خون جانم می خورد هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد گه گه به چشم مرحمت برما نظر می کن ولی سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد زان سنبل عنبر شکن خواجو چو می راند سخن می یابم از انفاس او بوئی که جان می پرورد خواجوی کرمانی