خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۰: تا دلم در خم آن زلف سمنسا افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا دلم در خم آن زلف سمن سا افتاد کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد بسکه دود دل من دوش ز گردون بگذشت ابر در چشم جهان بین ثریا افتاد راستی را چو ز بالای توام یاد آمد ز آه من غلغله در عالم بالا افتاد چشم دریا دل ما چون ز تموج دم زد شور در جان خروشنده دریا افتاد اشکم از دیده از آن روی فتادست کزو راز پنهان دل خسته بصحرا افتاد گویدم مردمک دیدهٔ گریان که کنون کار چشم تو چه اندیشه چو با ما افتاد بلبل سوخته از بسکه برآورد نفیر دود دل در جگر لالهٔ حمرا افتاد کوکب حسن چو گشت از رخ یوسف طالع تاب در سینهٔ پر مهر زلیخا افتاد دل خواجو که چو وامق ز جهان فارد گشت مهره ئی بود که در ششدر عذرا افتاد خواجوی کرمانی