خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۲۷: نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت دل را چو لاله از می گلگون شکفته دار اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار در پای یار سرکش خورشید چهره افت هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت از کوی او چگونه توانم که بگذرم بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت شد مدتی که دیده اختر شمار من یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک دریا شنیده ئی که بدامن توان نهفت خواجوی کرمانی