خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۱۴: کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت ناقه بگذشت و مرا بیدل و دلبر بگذاشت ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت نه من دلشده در قید تو افتادم و بس کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت قیمت روز وصال تو ندانست دلم تا ازین گونه شبی برمن بیدل بگذشت هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت دوش بگذشتی و خواجو بتحسر می گفت آه ازین عمر گرامی که به باطل بگذشت خواجوی کرمانی