خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۰۶: در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم خم زلف تو گواه من شیداست که نیست پای بند غم سودای تو مسکین دل من نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست در چمن نیست ببالای بلندت سروی راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست با جمالت نکنم میل تماشای بهار زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست خواجوی کرمانی