خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۲۰۲: آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن نگینی که منش می طلبم با جم نیست وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست ظاهرآنست که از نسل بنی آدم نیست گر چه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نیست دوش رفتم بدر دیر و مرا مغبچگان چون سگ از پیش براندند که این محرم نیست چه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست مهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نیست در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند کی دهد ملک جمت دست اگر خاتم نیست در نیاری بکف ار زانکه ز دریا ترسی لیکن آن در که توئی طالب آن در یم نیست مده از دست و غنیمت شمر این یکدم را که جهان یکدم و آندم به جز از این دم نیست کژ مرو تا چو کمان پی نکنندت خواجو روش تیر از آنست که در وی خم نیست خواجوی کرمانی