خواجوی کرمانی
غزلیات
غزل شماره ۱۷۰: بوقت صبح می روشن آفتاب منست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بوقت صبح می روشن آفتاب منست بتیره شب در میخانه جای خواب منست اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست وگر کباب نیابم تفاوتی نکند بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست براه بادیه ای ساربان چه جوئی آب که منزلت همه در دیدهٔ پر آب منست مرا مگوی که برگرد وترک ترکان گیر که گر چه راه خطا می روم صواب منست چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم چرا که هستی من در میان حجاب منست بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم چرا که هستی من در میان حجاب منست بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش که در فراق رخت زندگی عذاب منست تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی که روز و شب وطنت در دل خراب منست خروش و نالهٔ خواجو و بانگ بلبل مست نوای باربد و نغمه رباب منست خواجوی کرمانی