خاقانی شروانی
قصاید
شماره ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان: روزم فرو شد از غم، هم غمخواری ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزم فرو شد از غم، هم غم خواری ندارم رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم هر منزلی و ماهی من اختری ندارم غواص بحر عشقم، بر ساحل تمنی چندین صدف گشادم، هم گوهری ندارم امید را به جز غم سرمایه ای نبینم خورشید را به جز دل نیلوفری ندارم زر زر کنند یاران، من جو جوم که در کف جز جان جوی نبینم جز رخ زری ندارم از هر که داد خواهم بیداد بینم آوخ برجور خوش کنم دل چون داوری ندارم بر دشمنان نهم دل چون دوستان نبینم با بدتری بسازم چون بهتری ندارم ریحان هر سفالی بی کژدمی نبینم جلاب هر طبیبی بی نشتری ندارم خاقانی غریبم، در تنگنای شروان دارم هزار انده و انده بری ندارم یاران چو کید قاطع بر دفع کید ایشان جز پهلوان ایران یاری گری ندارم خاقانی شروانی