خاقانی شروانی
قصاید
شماره ۱۱۰ - در ستایش علاء الدین آتسزبن محمد خوارزم شاه: هین که به میدان حسن رخش درافکند یار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیار زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان پیش عنانش ببین عاشیه کش روزگار از بس خون ها که ریخت غمزهٔ سرتیز او عشق به انگشت پای می کند آن را شمار نقش سر زلف او رست مرا در بصر زآن که بهم درخوردعنبر و دریا کنار قندز شب پوش او هست شب فتنه زای صبح قیامت شده است از شب او آشکار نیست مرا آهنی بابت الماس او دیدهٔ خاقانی است لاجرم الماس بار عالم جانها بر او هست مقرر چنانک دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار شاه فریدون لوا خضر سکندر بنا خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار خاقانی شروانی