حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲۴: اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی ز شوق اگر چه دلم در جهان نمی گنجد ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست همین بس است که از حالم این قدر دانی حدیثِ زلفِ تو گفتم به حلقه عشاق که در سواد وی است آفتابِ پنهانی قیامت از همه برخاست از تغلّبِ شوق میانِ جمع که دید این همه پریشانی تعجبی دگرست این که حلقه حلقه ی او به گردِ گویِ زنخ دان شده ست چوگانی ز چشمِ مستِ تو گفتم حکایتی و شدند به حالتی که چه گویم ز فرطِ حیرانی عجب تر این که سیاهی گرفت مسندِ ترک ز یک تبار به جسمانی و به روحانی ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی سرِ بلا قدِ بالای تست اولا آن که از خدای بترسی و فتنه بنشانی شبی حکایتِ تشویشِ عشق می کردم خیال گفت مگر بی خبر ز طوفانی ز صد شجاع یکی در مصافِ عشق هنوز ندیده ای چو ببینی عنان بگردانی محیطِ عشق و تو بیگانه ز آشنا زنهار مرو دراو و براندیش از پشیمانی نزاریا سرِ خود گیر و از بلا بگریز تو با حریفِ قوی ، پنجه کرد نتوانی حکیم نزاری قهستانی