حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲۲: بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس در جفا مکوش که از حد بمی بری شاید اگر به جانب من بنده بنگری نومید نیستم که برآید امیدِ من باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک از خواجه کی بدیع بود بنده پروری شاید که در قفایِ قدم می رود سرم من با تو چون کنم به سرِ خویش سروری از قتل من چه خیزد اگر چه به خونِ من تعجیل می نمایی و زنهار می خوری ای دوست رحم کن که اگر دشمنم رسید بر من به کام طاقتِ آن هم نیاوری در پایِ روزگار میفکن مرا ببخش من کیستم که با تو زنم دستِ داوری تسلیم بَر ده ام ز پیِ کعبه ی مراد جهل است راه ِبادیه رفتن به سرسری باشد نزاریا که به بیت الحرامِ عشق راهت دهند اگرچه که چون حلقه بردری حکیم نزاری قهستانی