حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۰: دوش من بودم و خورشیدی و خوش مهتابی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش من بودم و خورشیدی و خوش مهتابی بر کف از مشعله ی آتش رخشان آبی مجلس آراسته از طلعتِ خورشید و چو ماه ساقیی پیش و چو کوه از پسِ در بوّابی کردمی سجده چو ساقی به من آوردی می کشتیی پر که چو بحرش نبود پایابی پیش ابرویِ بتی سجده توان برد که نیست جز مگر در حرمِ کعبه چنان محرابی گر رقیبم ندهد بار مده گو که مرا نیست در خورد بر آن در ملک الحجّابی منم و رندی و قلاشی و از دنیایی نیم جانی ست فدا گر کند استصوابی من ز خم خانه ی عشق آمده ام مست و خراب سکّه ی من نشود قلب به هر قلّابی نتوان برد به زورم ز خرابات برون گر درآویزند از گردن من قلابی هم چو من کس نشناسد به جهان قیمتِ می من خود الحق صفتش کرده ام از هر بابی هم چو جامِ جمش از غیب دهد آگاهی گر منجّم کند از خشتِ خم اصطرلابی راستی را عجب است این که نزاری گفته ست دوش من بودم و خورشید و خوش مهتابی کردم امروز سوالی ز نزاری به جواب گفت آری نتوان دید از این به خوابی حکیم نزاری قهستانی