خاقانی شروانی
قصاید
شماره ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود: دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیر خبر یافتی که یار تو گم شد جام جم از دست اختیار تو گم شد خیز دلا شمع برکن از تف سینه آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد حاصل عمر تو بود یک ورق کام آن ورق از دفتر شمار تو گم شد نقش رخ آرزو به روی که بینی کینهٔ آرزو نگار تو گم شد از ره چشم و دهان به اشک و به ناله راز برون ده که رازدار تو گم شد چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک میوهٔ جان از شکوفه زار تو گم شد چشم بد مردمت رسید که ناگاه مردم چشم تو از کنار تو گم شد نوبت شادی گذشت بر در امید نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد هر بن مویت غمی و ناله کنان است هر سر مویت که آه یار تو گم شد زخم کنون یافتی ز درد هنوزت نیست خبر کان طبیب کار تو گم شد منت گیتی مبر به یک دو نفس عمر کانکه ز عمر است یادگار تو گم شد بار سبو چون کشی که آب تو بگذشت بیم رصد چون بری که بار تو گم شد خون خور خاقانیا مخور غم روزی روز به شب کن که روزگار تو گم شد خاقانی شروانی