خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۲۵۹: یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یارب از عشق چه سرمستم و بی خویشتنم دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم نگذارم که جهانی به جمالش نگرند شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه برید که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم صورت من همه او شد صفت من همه او لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست چو بگویند مرا باید گفتن که منم نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین من به جان می زیم و سایهٔ جان است تنم از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک سال ها هست که در آرزوی خویشتنم گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد آن نه خاقانی باشد، که بود پیرهنم خاقانی شروانی