خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۰: کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم عید است این که بر جان کشتن حواله کردی چون کشتنی است جانم، قربان چرا ندارم نی کم سعادت است این کامد غم تو در دل چون دل سرای غم شد شادان چرا ندارم تا خود پرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم مهتاب را به ویران رسم است نور دادن پس من سراچهٔ جان ویران چرا ندارم ریحان هر سفالی پیداست آن من کو من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم خاقانیم نه والله سیمرغ نیست هستم پس هست و نیست گیتی یکسان چرا ندارم خاقانی شروانی