حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵۴: بادِ بهار می وزد بادۀ خوش گوار کو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بادِ بهار می وزد بادۀ خوش گوار کو بویِ بنفشه می دَمَد ساقیِ گل عذار کو پردۀ نام و ننگِ من در سرِ بانگِ چنگ شد تا رگِ چنگ برکشد مطربِ پرده دار کو تنگ و سبویِ باز بین دیگِ سه پایه واطلب هر چه بود ز بیش و کم ماحضری بیار کو هم به کنارم افکند کشتیِ می ز بحرِ غم تا به میان در افکنم کشتیِ می کنار کو نقدِ حیات صرف شد در سرِ نسیه ای مگر تا به مرادِ دل رسد مهلتِ روزگار کو نقدِ حیات مختصر در سرِ انتظار شد حاصلِ یک نظر مرا زین همه انتظار کو جان و دلم فدایِ او هر دو جهان برایِ او یک دلِ باخبر کجا یک قدم استوار کو باغ و سرا و بوستان اسب و قبا و سیم و زر دولت و عزّت و شرف این همه هست یار کو گفت پدر نزاریا بیش مده ز دست دل گفتمش ای پدر مرا بیش و کم اختیار کو گر چه ز کُنجِ عافیت باز برون نیامدی با تو قرار داده ام لیک مرا قرار کو حکیم نزاری قهستانی