حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳۲: به جفا دست برآورد و کمر بست به کین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به جفا دست برآورد و کمر بست به کین چه کنم دستِ وفا بر نتوان بست چنین یار بدخو و ملامت ز پس و دشمن پیش غفرالله که دارد سر و کاری به ازین سرو قدّی که روان تازه کند چون طوبا ماه رویی که بد و فخر کند حورالعین چون بود ماهِ چنان خاصه بود آهو چشم چون بود سروِ روان خاصه بود کوه سرین زهره طبعی که اگر گردش رقص ش بیند دف بیندازد و بر خاک نهد زهره جبین زهره گر بر ورقِ صفحۀ رویم بیند اشکِ من عِقد بنا گوش کند چون پروین دلِ مسکینِ مرا بیند و رحمت نکند سنگ باشد که ترحم نکند بر مسکین شب روان بر سرِ کویش همه شب در گل پای بس که خونابِ سرم خاکِ درش کرده عجین نالۀ زارِ نزاری نرسیده ست بدو که به سنگ ار برسد موم شود زیرِ نگین سخنم گر نرسیده ست بدو بس عجب است چون بود آن که به گوشش نرسد دُرِّ ثمین گر سکندر همه آفاق به شمشیر گرفت زور و زر بودش و مال و سپه و رای رزین نیست چندان عجب است این ز نزاریِ فقیر که مسلّم به سخن کرد همه رویِ زمین حکیم نزاری قهستانی