حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۹۱۷: هر چه در هستی ما هست چنان در بازیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر چه در هستی ما هست چنان در بازیم که اگر سوزن با ما بود آن در بازیم در وفا تا بتوانیم چه تقصیر کنیم با تو ما را به دل آن است که جان در بازیم جانِ جانی تو اگر جان نبود جانان هست اصلِ سرمایه توی سود و زیان در بازیم چون که پیدات نهان است و نهانت پیدا شرط آن است که پیدا و نهان در بازیم و الله ار کون و مکان بی تو پشیزی ارزد هستیِ ما چه زند کون و مکان در بازیم از تو ما را به بهشتی نتوان قانع شد گل ستانی چه بود هر دو جهان در بازیم کفر و دین هر دو به یک جو چو تو با ما باشی هر چه غیرِ تو بود با تو روان در بازیم بی تو خود سایه ی طوبا تفِ دورخ باشد با تو فردوس ببخشیم و جنان در بازیم ناز بس گر سخن این است و نزاری ماییم دل به دیوانگی و سر به زبان در بازیم حکیم نزاری قهستانی