حکیم نزاری قهستانی
غزلیات
شمارهٔ ۹۰۸: آن چه شب بود که با دوست به پایان بردیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن چه شب بود که با دوست به پایان بردیم دردِ دیرینه ی دل با سرِ درمان بردیم باده خوردیم و نخوردیم غمِ دورِ فلک بوسه دادیم به یک دیگر و دندان بردیم روزگاری چو سکندر طلبیدیم و چو خضر عاقبت ره به سرِ چشمه ی حیوان بردیم در سراپرده ی حوران شبِ خلوت تا روز نادر آن بود که بی زحمتِ رضوان بردیم هر شب و روز که بی دوست سرآمد بر ما زندگی بود که بر خویش به پایان بردیم از دلِ گم شده هرگز خبری نشنیدیم تا به امروز که پی با درِ جانان بردیم سر و تیغ است نزاری به ارادت هیهات مکن انکار که یک بارِ دگر جان بردیم حکیم نزاری قهستانی